عرفان اسلامی (93) علائم پاکان و صدیقان

نویسنده : استاد حسین انصاریان




شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة

علائم پاكان و صدّيقان

پاكان و صديقان را علائمى است كه در قرآن مجيد و روايات و آثار اسلامى آمده و اين نوشتار گنجايش بيان تمام آن علائم را ندارد ، ولى لازم است به برخى از آن علائم اشاره رود :
الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحَارِ [349] .
آنان كه صبر كنندگان و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق كنندگان و استغفار كنندگان در سحرهايند .
با طى اين مراحل گروهى از فرزندان آدم ، خود را به نقطه رضايت حق و بساط خدمت و مقام قرب رساندند و به جايى خود را متصل كردند كه درِ تمام فيوضات ربانى به روى آنان گشوده شد و آنچه را بايد ببينند ديدند و آنچه را بايد بشنوند شنيدند و آنچه را بايد بگيرند ، گرفتند .
كوردلان و نادانان و احمقان و راه نرفتگان چه مى‏دانند كه در اين بزم چه خبر است و چه مى‏فهمند كه اين واقعيت‏هاى پرارزش يعنى چه ؟
به قول عارف دل سوخته حاج ميرزا حبيب اللّه خراسانى :
اى كه گويى شاه خوبان را وفايى نيست هست
وى كه گويى درد هجران را دوايى نيست هست
اى كه گويى خضر و اسكندر همه افسانه بود
در جهان سرچشمه ی آب بقايى نيست هست
اين همه رخشنده گوهر از كجا گردد پديد
در جهان گويى اگر بحر صفايى نيست هست
بس ‏گهر شد سنگ و زر شد خاك وتن شد جان پاك
شمس معنا را مگر نور و ضيايى نيست هست
بس فقير آمد توانگر بس گدا شد پادشاه
شاه جان‏ها را مگو جود و عطايى نيست هست
يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ [350] .
[ در سايه قرآن و نبوّت پيامبر ] به خدا و روز قيامت ايمان مى‏آورند و به كار شايسته و پسنديده فرمان مى‏دهند ، و از كار ناپسند و زشت بازمى‏دارند و در كارهاى خير مى‏شتابند و اينان از شايستگانند .
وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ [351] .
و كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنان كه مهاجران را پناه دادند و يارى كردند ، مؤمنان حقيقى فقط آنانند ، براى آنان آمرزش و رزق نيكو و فراوانى است .
التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ [352] .
[ آن مؤمنان ، همان ] توبه‏كنندگان ، عبادت كنندگان ، سپاس‏گزاران ، روزه‏داران ، ركوع كنندگان ، سجده‏كنندگان ، فرمان‏دهندگان به معروف و بازدارندگان از منكر و پاسداران حدود و مقرّرات خدايند و مؤمنان را [ به رحمت و رضوان خدا ] مژده ده .
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ [353] .
مؤمنان فقط كسانى‏اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده‏اند ، آن گاه [ در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آورده‏اند ]شك ننموده و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد كرده‏اند ؛ اينان [ در گفتار و كردار ]اهل صدق و راستى‏اند .
آياتى كه در آن آيات مى‏توان علائم پاكان و صديقين را ديد زياد است ، كمتر صفحه‏اى از صفحات قرآن است كه در آن علائم و نشانه‏هاى اين دو طايفه ذكر نشده باشد .
روايات بسيارى هم در معرفى پاكان و صديقين آمده است .
براى يافتن علائم اين دو چهره پاك به روايات باب اخلاق مراجعه كنيد كه در آن باب دريايى بى‏كران از معارف الهى مشاهده خواهيد كرد و در يك كلمه ، اگر بخواهيد بدانيد صديقين از چه خصائصى برخوردارند ، به صفات پاك مولى‏الموحدين اميرالمؤمنين عليه‏السلام توجه كنيد كه در روايت آمده ، منظور از صديقين در قرآن مجيد على عليه‏السلام است[354] .
و مى‏دانيد كه وجود مقدس مولا حاوى و جامع تمام اصول و كمالات بود تا جايى كه خليل بن احمد پس از اندكى شناخت از على عليه‏السلام مى‏گويد :
« إِسْتَغْناءُهُ عَنِ الْكُلِّ وَاحْتِياجُ الْكُلِّ إِلَيْهِ دَليلٌ عَلى أَنَّهُ إمامُ الْكُلِّ » .
بى‏نيازى على در همه امور از همه و احتياج همه در تمام برنامه‏ها به او دليل بر اين است كه آن حضرت پيشواى همه است !!
در روايت آمده منظور از صادق و مصدق و صديق در قرآن مجيد على عليه‏السلام است[355] .
روى اين حساب براى شناخت پاكان و صديقان بهترين و نزديك ترين راه مطالعه حيات و شناخت اوصاف على عليه‏السلام است .
على عليه‏السلام منبع و سرچشمه علم ، عدل ، عفت ، عصمت ، عبادت ، كرامت ، شرف ، غيرت ، فضيلت ، احسان ، جود ، سخا ، عطا و تمام فضايل و كمالات است ؛ اين چنين انسان و هركس كه به اندازه استعداد و قدرتش از اين اوصاف برخوردار است به حريم مقدس دوست و بساط جناب يار راه دارد و براى او اذن مجالست هست ؛ زيرا از پاكان و صديقان است .

كمالات امام على عليه‏السلام پاك مرد بزرگ و صديق اكبر

« صداى عدالت انسانيت » به ترجمه آقاى خسروشاهى در مقدمه جلد اوّل درباره كمالات امام على عليه‏السلام در جهت ايمان ، عصمت ، محبت ، وفا ، حكومت به حق و عدل ، امارت ، عدالت ، بزرگوارى ... مطالبى دارد كه خلاصه آن به اين شرح است :
آيا در تاريخ بشر از ثبات عقيده‏اى سراغ گرفته‏اى كه هيچ سستى در آن راه نيابد و از آتش‏فشانى ها و زلزله‏ها بر او لرزه نيفتد و كدام زلزله‏اى براى عقيده شديدتر از اجتماع دشمنان بسيار و نيرومند براى تخطئه و تكفير و هرگونه گناهى كه از اين دو دارند ! مى‏تواند وجود داشته باشد و كدام آتش‏فشانى براى عقيده سوزنده‏تر از تهديد به مرگ محتوم و در انتظار و يا خود مرگ مى‏تواند باشد ؟ و علاوه آيا هيچ پرسيده‏اى كه مبارزه فقط به خاطر ايمان و عقيده كه سستى و انحراف در آن راه ندارد و در راه سود و نفع نيست و به دور ثروت و مال و جاه‏طلبى نمى‏چرخد چگونه مى‏تواند بود ؟
او يعنى پسر ابوطالب در تمام جوانب حيات فقط به خدا و شؤون حق عشق مى‏ورزيد و در تمام لحظات حيات جز به حضرت دوست انديشه نكرد و سخت‏ترين حوادث و مصائب كمترين اثرى در عقيده و ايمان او به جا نگذاشت و بلكه آن حضرت براى تمام بشريت تا قيامت اسوه ايمان و اميرمؤمنان گشت .
آيا ، از دنيا خواسته‏اى براى تو از مهر و عاطفه‏اى سخن گويد كه از قلبى سرچشمه مى‏گيرد كه مالامال از مهر و شفقت است و از زبانى بيرون مى‏آيد كه جز صلح و سلامت بر آن جارى نگردد و از اينجا است كه او قدرت پيروزمندى است كه در پاى آن فريبندگى هاى زمين شكست مى‏خورند و اين در آن دورانى است كه سودپرستى و آزمندى ، استثمار و احتكار منافع بر مردم حكومت مى‏كند، و دشمنان على عليه‏السلام به خاطر آن‏ها با هم مى‏جنگند و سپس در برابر صاحب اين قلب و زبان پرمهر و محبت و براى نبرد با آن يكى مى‏شوند و متحد مى‏گردند .
آيا در قاموس لغات و كلمات معنى عصمت و بى‏گناهى را دريافته‏اى ، لغت و كلمه‏اى كه مردم آن را به كار مى‏برند ، مى‏نويسند و در زندگى خود كم يا زياد با آن به سر مى‏برند و هركسى به حكم تكوين خود ، چيزى از آن بهره مى‏برد و همه هم‏زادان آن از قبيل : پاكى دل ، صفاى نيت ، صفاى محض به سوى آن مى‏خوانند .
و اگر بخواهى كه آن را در چيزى محسوس و مادى نشان دهى و به اشك‏هاى شب و شبنم صبح‏دم آن را تشبيه كنى ، كار درستى نكرده‏اى ؛ زيرا بى‏گناهى و عصمت پاكى انسان است نه مولود شب و صبح ، بى‏گناهى محض و عدم آلودگى از قلب سليم و دل پاك سرچشمه مى‏گيرد ، قلبى كه چنان بر صاحب خود تكيه دارد كه زمستان بر حرارت خورشيد !! و چنان بر آن بستگى و پيوند دارد كه زمين بر آب ، تا آن را زنده و سرسبز و خرم سازد !
آيا بزرگ‏مردى را شناخته‏اى كه از عوامل محبت و وفا بيش از آنچه ديگران فهميده‏اند درك كرده بود و اين محبت و اين وفا در چهارچوب سرشت خالص او و آميخته با جان و دل او بود ، همه را دوست داشت و آن را به خود مى‏بست .
و در وفا نيز بر خود تكليف روا نمى‏داشت و از صميم دل دريافته بود كه آزادى قداستى دارد كه هستى و جهان خواستار آن است و هيچ چيز را به جاى آن نمى‏پذيرد و در محور آن هر عاطفه و هر فكرى دور مى‏زنند و بر محور آن محبت و وفا آزاد و بى قيد مى‏گردند و از اينجا است كه بدترين برادران آن كسى است كه براى او تكلف بايد كرد و طبعا بهترين آن‏ها كسى است كه چنين نباشد .
آيا از فرمانروايى خبر دارى كه خود را از نان سير خوردن دور نگهدارد ، چه در آنجا يعنى در مملكت او كسانى يافت مى‏شوند كه سير نمى‏شوند و جامه نرم نپوشد در حالى كه در ميان افراد ملت هستند ، كسانى كه لباس خشن و درشت مى‏پوشند و درهمى را اندوخته خود نسازد كه در بين مردم نياز و فقر وجود دارد و به فرزندان و ياران خود وصيت كند كه غير اين راه و روش را نپيمايند و از برادر خود به خاطر يك دينار كه بدون حق از بيت المال طلب مى‏كرد بازخواست كند و ياوران و پيروان و فرمانداران خود را به خاطر يك گرده نان كه به رشوت از ثروتمندى گرفته و خورده‏اند به محاكمه بكشد و تهديد كند و بيم دهد و به يكى از فرماندهانش پيغام دهد كه :
سوگند صادقانه بر خداوند كه اگر او به كوچك ترين چيزى از مال ملت خيانت ورزد ، چنان بر او سخت گيرد كه به اندك مال ، گران بار و بى‏آبرو گردد و ديگرى را بدين سخن كوتاه و زيبا و نغز مخاطب قرار دهد :
به من خبر رسيد كه زمين را درو كرده و هرچه زير پايت بود برگرفته‏اى و آنچه را به دستت رسيده خورده‏اى ، بايست حساب دهى و وضع خود را به من گزارش كنى .
و بر سومى از كسانى كه رشوه مى‏گرفت و به نام بينوايان جيب و كيسه خود را پر مى‏كرد و به عياشى و خوشگذرانى مى‏پرداخت ، چنين وعده مى‏دهد :
از خدا بترس ، مال مردم را به خود آنان برگردان و تو اگر اين كار را نكنى و خداوند تو را به دست من برساند ، وظيفه‏اى كه در پيشگاه خداوند دارم درباره تو انجام مى‏دهم و با شمشيرم تو را مى‏زنم ، شمشيرى كه آن را بر كسى نزدم مگر آن‏كه به دوزخ سرنگون شد !!
آيا از ميان مردم ، سردار و اميرى را شناخته‏اى كه در زمان و مكان رياست ، به دست خود آسياب را بچرخاند و نانى خشك درست كند كه آن را به زانو مى‏شكند و كفش خود را به دست خود وصله مى‏زند و از مال دنيا كم يا زياد چيزى را اندوخته و پس‏انداز خود نسازد ؛ زيرا هدف وى در زندگى آن است كه حق بينوايان و ستم‏ديدگان و بيچارگان را از استثمارگران و احتكارچيان باز ستاند و زندگى سالم و خوشى را براى آنان فراهم آورد .
او در فكر سير شدن و خوب پوشيدن و آرام خوابيدن نبود ، در حالى كه در قلمرو حكومت او ، كسى است كه اميد قرص نانى ندارد ، شكم‏هاى گرسنه و جگرهاى تشنه وجود دارند و مى‏گفت و چه سخن ارج‏دار و نيكويى است :
آيا فقط به اين اكتفا كنم كه به من پيشواى مسلمانان بگويند ، ولى در سختى‏هاى روزگار با توده شريك نباشم ؟!
و البته با اين منطق ، كم‏ارزش‏ترين چيزهاى دنيا در نزد او حكومت بر مردم است ، اگر نتواند حقى را برپا داشته و ستم و باطلى را نابود سازد .
آيا در مهد عدالت ، بزرگى را مى‏شناسى كه هميشه بر حق و حقيقت بود ، ولو آن‏كه همه مردم روى زمين بر ضد او متحد مى‏شدند و دشمنان او اگرچه كوه و بيابان را هم پر مى‏ساختند بر باطل و گمراهى بودند كه عدالت در او يك مذهب و يك امر اكتسابى نيست ؛ گو اين‏كه بعدا خود روش و مكتبى شد و برنامه‏اى نيست كه سياست دولت آن را تشريح كرده و به وجود آورده باشد ، ولو اين‏كه اين نقطه هم در مد نظر وى بود و راهى نيست كه به طور عمد آن را بپيمايد تا در نزد مردم به مقام صدارت برسد ، ولو اين‏كه او اين راه را رفت و در دل هاى پاكان براى هميشه جا گرفت .
بلكه عدالت در بنياد و مبادى اخلاقى و ادبى او اصلى است كه با اصول ديگرى پيوند دارد و طبيعى است كه ممكن نيست او خود را بر ضدّ آن وادارد ، تا آنجا كه گويى اين عدالت ماده‏اى است كه در اركان جسمى و بنيان بدنى او مانند مواد ديگر به كار رفته و وجود او را تشكيل داده‏اند و در واقع ، عدالت ، خونى باشد در خونش و روحى باشد در روحش .
مسيح بر فلك و شاه اوليا به تراب
دلم زآتش اين غصه گشته بود كباب
سؤال كردم از اين ماجرا زپير خرد
چو غنچه لب به تبسم گشود وداد جواب
به حكم عقل به ميزان عدل سنجيدند
مقام و مرتبه اين دو گوهر ناياب
نشست كپه ميزان مرتضى به زمين
به آسمان چهارم مسيح شد پرتاب
آيا در مركز دشمنى‏ها بزرگى را شناخته‏اى كه سودپرستان كه در ميان آن‏ها گروهى از نزديكان و خويشان وى هم بودند ، با وى جنگيدند و آن‏ها كه بر وى غلبه يافتند شكست خوردند و او كه شكست خورد پيروز گرديد ؟!
زيرا مفاهيم انسانيت ، پيروزمندان بر وى را منكوب و رسوا ساخت ، چون كه پيروزى آن‏ها با حيله و مكر و توطئه و به خاطر به دست آوردن دنيا با شمشير ستمكارانه بود و او كه شكست خورد مقام بلندى يافت ؛ چون شكست او در روشنايى عقل و قلب ، متضمن جوهر شهادت ، در راه شرافت و فضيلت انسان و حقوق بشر و به خاطر وصول به عدالت و مساوات بود و از اينجا است كه پيروزى آنان شكست بود و شكست او پيروزى بزرگى براى ارزش‏هاى انسانى انسان بود .
آيا از تاريخ ، درباره جنگجوى دلاورى كه فوق‏العاده شجاع است ، پرسيده‏اى كه رزم‏جويان بر ضد خود را به خاطر اين‏كه انسان هستند دوست بدارد و تا آنجا در اين مهرورزى پيش برود كه به ياران خود ، آن‏ها را توصيه كند ، در حالى كه او مصلح بزرگ و لايق و صالحى است كه مورد مكر و حيله و نيرنگ آنان واقع شده است و بگويد : تا آن‏ها شروع نكنند با آن‏ها نجنگيد و اگر به يارى خدا شكست خوردند ، آن‏كه را پشت كرد نكشيد و آن‏كه را فرار مى‏كند تعقيب ننماييد و زخمى‏شدگان را زخم نزنيد و كمك كنيد و زنان را آزار نرسانيد .
سپس ده‏ها هزار نفرى كه جمع شده‏اند و به ناحق به خون وى تشنه‏اند ، آب را به روى او ببندند و به او پيغام دهند كه آب را تا مرگ وى به روى او خواهند بست و او آن‏ها را از مركز آب عقب براند و آن را اشغال كند و آن گاه همان دشمنان را بر اين آب بخواند تا از آن بخورند ، هم چنان كه خود و يارانش و مرغان هوا از آن مى‏خوردند و كسى مانع نمى‏شد !!
و مى‏فرمود : پاداش مجاهد شهيد در راه خدا بزرگ تر از آن كسى نيست كه قدرت يابد و عفو كند ، شايد كسى كه عفو مى‏كند و مى‏بخشد از فرشتگان باشد !!
و تا آنجا پيش مى‏رود كه بعد از آن‏كه دست جنايتكارى او را مورد سوء قصد قرار داد كه زندگى را به سبب آن بدرود گفت ، به عزيزان خود درباره قاتل خود چنين مى‏گويد : اگر ببخشيد به تقوا نزديك‏تر است .
جنگجوى شجاعى كه عوامل شجاعت عجيب و مردانگى بى‏نظير او با عوامل و محبت شگفت‏انگيزش ارتباط دارند .
او از كسانى كه عليه او توطئه مى‏چيدند ، در حالى كه قدرت داشت آن‏ها را از بين ببرد ، فقط انتقاد نمود و آن‏ها را توبيخ كرد و هنگامى كه براى توبيخ نزد آن‏ها رفته بود ، تنها و سر برهنه و بى‏سلاح بود ، ولى آن‏ها همه غرق در سلاح بودند ، به‏طورى كه صورت آن‏ها از خلال اسلحه به سختى پيدا بود ، پس با آنان از برادرى و دوستى‏ها ، سخن مى‏گويد و بر حال آن‏ها گريه مى‏كند كه چرا در اين راه گام بر مى‏دارد تا آن‏كه آنان فقط خون وى را خواستار شدند ، او كه شمشير بى‏نوايان و محرومان است صبر و شكيبايى به خرج داد تا آنان جنگ را شروع كنند ، آن گاه آنان را از جايشان كند ، تكان داد ، درهم كوبيد و مانند گردبادى سهمناك كه ريگ‏هاى بيابان را بر هوا مى‏برد ، صفوفشان را از هم پاشيد و پراكنده ساخت .
او فقط كسانى را كه ياغى و متجاوز و ستمگر بودند و قصدى جز فساد و بدى و دشمنى نداشتند به خاك افكنده و نابود ساخت ، ولى در آن حال كه پيروز شد ، بر كشته‏هاى آن‏ها گريه كرد ، در صورتى كه آن‏ها كشتگان خودپرستى و هوسرانى بودند وهمين زشتى و پستى بود كه آنان را بدين راه كج و منحرف كشانده بود .
آيا هيچ رهبر جامعه‏اى را شناخته‏اى كه همه وسايل قدرت و ثروت در نزد وى گرد آيد به طورى كه بر ديگران فراهم نباشد ، آن گاه او از همه آن‏ها در حسرت و دورى دائمى باشد و با اين‏كه حسب و نسب والايى دارد ، بگويد : هيچ حسبى چون تواضع نيست و دوستدارانش او را دوست بدارند و او بگويد : آن كس كه مرا دوست دارد پوشاك فقر را آماده سازد ، در دوستى او غلو كردند و او گفت : كسى كه مرا به طور غلوآميز دوست بدارد ، اهل نجات نيست و اين را وقتى گفت كه نخست خود را مخاطب قرار داده بود : خدايا ! بر من ببخشاى آنچه را كه مردم نمى‏دانند .
بر گروه ديگرى كه او را دوست نداشتند ، همانند نصيحت گوى خوش اخلاقى نصيحت كرد ، پند و اندرز داد ، او را دشنام دادند ؛ رفقا و يارانش ناراحت شدند و به ناسزاگويى متقابل پرداختند . به آن‏ها گفت : من دوست ندارم كه شما ناسزا بگوييد .
بر او بدى كرده و به دشمنى برخاستند و در غياب او حق وى را ادا نكردند و بر ضد وى توطئه چيدند و او مى‏گفت : برادر خود را با نيكى كردن عتاب و توبيخ كن و با نيكوكارى وى را باز گردان و برادر تو در دورى از تو ، قوى‏تر از تو بر پيوند با او نباشد و در بدى نيرومندتر از تو بر نيكى نباشد .
به او گفتند كه با بعضى از تبهكاران ولو براى مدتى كم كنار آيد تا حكومتش محفوظ بماند و او گفت : دوست تو كسى است كه تو را از زشتى باز دارد و دشمن تو آن باشد كه تو را اغفال كند و سپس افزود : راستى را اگر هم بر ضرر تو باشد بر دروغ اگر هم تو را سود رساند ترجيح بده .
به كسى كه نيكى كرده بود به جنگش آمد و او خود را مخاطب ساخت : كسى كه سپاس گزار نباشد تو را از نيكى و احسان باز ندارد . از نعمت‏هاى زمين بر او تعريف كردند به گوينده نظرى افكند و گفت : حسن خلق چه نعمت خوبى است .
سپس خواستند او را به پيروزى به هر وسيله‏اى كه مقدور باشد مايل سازند ، چنان‏كه ديگران مى‏كنند و او فرمود : كسى كه گناه و زشتى بر او غلبه داشته باشد پيروز نگشته و آن كس كه با بدى و شر غالب گردد در واقع شكست خورده است .
از زشتى‏ها و بدى هاى دشمنانش چيزهايى مى‏دانست كه ديگران نمى‏دانستند و او از آن‏ها چشم پوشيده و گفت : بهترين اعمال مردان شريف ، چشم‏پوشى از چيزهايى است كه مى‏داند .
دشمنان و پيروان نادانش روزگار را بر او تنگ ساختند و چيزها مى‏گفتند كه در هر قلبى ايجاد بدبينى مى‏كرد و او در عوض هميشه تكرار مى‏كرد : در گفتارى اگر بتوانى احتمال نيك بدهى گمان بد مبر !!
آيا آن پيشواى دينى و رهبر مذهبى را شناخته‏اى كه به فرماندارانش درباره مردم چنين توصيه مى‏كند : مردم ، يا برادر دينى شما هستند يا انسانى نظير شما مى‏باشند ؛ با آنان از گذشت و اغماض خود چنان روا داريد كه دوست داريد خداوند از شما عفو و اغماض كند و آيا صاحب قدرتى را شناخته‏اى كه به خاطر برقرارى عدل و داد در ميان توده ، بر قدرت خود شوريد !! و آيا صاحب ثروتى را مى‏شناسى كه از ثروت و مال دست بشويد و فقط به قرص نانى اكتفا كند كه زندگى او را حفظ كند و زندگى در نزد وى فقط سود رساندن به برادران انسان اوست ، اما دنياهاى او بايد كسى غير او را بفريبد .
اين است آثار وجودى پاكان و صديقان ، آن هم مشتى از خروار و قطره‏اى از اقيانوس و وجبى از دو جهان ! اينان به خاطر پاكى و صداقت در بساط حضرت حق راه داشته و مأذون در مجالست با حضرت اويند .
اين فقير شكسته بال و خسته احوال در مدح حضرت ساقى كوثر چنين سروده :
على تنها ولىّ كردگار است
حريم كبريا را پرده‏دار است
على بُد مقصد و مقصود عالم
هم او بُد افتخار بزم آدم
على باشد قسيم جنت و نار
همان شير شجاعت روز پيكار
على يعنى جميع ماسوى اللّه
كه بر اسرار عالم هست آگاه
على مردان حق را رهرو راه
كه بُد بزمش مناجات سر چاه
على نور چراغ آفرينش
على حق و على عقل است و بينش
على مصدر براى هرچه مشتق
همه در قيد او او مرد مطلق
على صبح اميد دردمندان
وجود او پناه مستمندان
على قرآن ناطق بعد احمد
بلافصل او وصى بعد محمد
على روشنگر تاريخ عالم
گهر بر تاج فرق اوّل آدم
على عنوان قلب مؤمن پاك
على نورى به خاك و روح افلاك
على برج هدايت را بود ماه
خدايش گفته در قرآن تويى راه
على عدل و على علم و على داد
جهان هرگز ندارد همچو او ياد
على اصلى بود ثابت به قرآن
ميان حق و باطل اوست فرقان
على حق را زهر سو ساعد آمد
نبى را در نبوت شاهد آمد
على يعنى بهشت جاودانى
فروغ پر بهاى زندگانى
على بستان عالم را گل عشق
جهان را حضرت او بلبل عشق
على بنيان اسلام است و آيين
به ميزان قيامت اوست شاهين
على باشد نشان وجه داور
همه پيغمبران را يار و ياور
على مسكين گداى خاك كويت
سيه رويى چو خال پاك رويت
... ادامه دارد.

پي نوشت :

[349] ـ آل عمران 3 : 17 .
[350] ـ آل عمران 3 : 114 .
[351] ـ انفال 8 : 74 .
[352] ـ توبه 9 : 112 .
[353] ـ حجرات 49 : 15 .
[354] ـ تفسير القمى : 1/142 ؛ سفينة البحار : 5/66 ، الصدق ومدحه .
[355] ـ سفينة البحار : 5/67 ، الصدق ومدحه .

منبع: http://erfan.ir